وي داخل شهربازي پارك ايستاده ولي ذره اي شادي و خوشي در رفتارش ديده نمي شود بدين دليل كه در خانه ي خود با زور و سركوب و بداخلاقي روبرو شده و در جامعه هم اعتياد و خماري و روابط ناسالم گريبانش را گرفته است.
همراه شدن اين مادربزرگ نمونه با نوه اش در جاهاي پرت و دردناك شهر بسيار تاسف بار ست. عشق وي ستودني و دلنشين است؛ او مي بيند كه مريم در بد مخمصه اي افتاده ولي هرگز نصيحتش نمي كند و به حرفهايش گوش مي دهد و اجازه مي دهد واقعيت، كار خودش را بكند؛ در لحظه اي محافظ و بادي گارد وي مي شود تا مبادا دست مالي نااهلان گردد. به پشت ايستادن او موقع شيشه كشيدن دخترك يادآور سختي تحمل واقعيت است كه به شدت تلخ مي نمايد.اين مادربزرگ دوست ندارد بدبختي نوه اش را مشاهده كند و از طرفي هم مي داند كه گوش وي به حرفهايش بدهكار نخواهد بود و فقط متذكر مي شود كه هيچ مادّه ي مخدري نمي تواند جوانان را از دنياي نكبت بار رهايي بخشد بلكه اين خود جوان است كه مي تواند با اراده و پشتكار فراوان، دنياي نگون بخت خود را تغيير دهد.
ادامه مطلب ...